اگر خواسته باشیم درباره زمخشرى و کشّاف تحقیقى داشته باشیم، باید به گوشههایى از زندگى زمخشرى، تألیفات، معاصران، اساتید، تفسیر و منابعى که زمخشرى از آنها استفاده کرده است و نیز تفاسیرى که از کشّاف تأثیر پذیرفتهاند، بپردازیم.
زمخشرى با کنیه ابوالقاسم و اسم محمود و شهرت زمخشرى شناخته مىشود. او ملقب به «جاراللّه» است. آنچه ارباب تراجم بر آن اتفاق داشتهاند، ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشرى مىباشد. جزئیات دیگرى را نیز بعضى از ارباب تراجم ضبط کردهاند.
او در 27 رجبالمرجب 467 ه .ق. متولد شد و اهل زمخشر (به قول محدث قمى بروزن سفرجل) بوده است. زمخشر از دهکدههاى کوچک خوارزم بود و خوارزم از شهرهاى شمال خراسان که جزو ولایات ایران محسوب مىشد. بنابراین، زمخشرى در اصل، ایرانى خواهد بود و این نکته، آنچه را بعضى از نویسندگان عراقى (محمد الحوض) درباره زمخشرى ادعا کردهاند، تکذیب مىکند.
ابن خلکان و سایر ترجمهنویسان گفتهاند که دو سفر به بیتاللّه الحرام داشته و سالیان چند در مکه مکرمه سکنى گزیده و به دعوت امیر مکه به تدریس اشتغال داشته است. همین امر باعث شد که او را «جاراللّه» بگویند و این لقب براى او عَلَم شد.(1) علما جریان قطع پاى او را بر اثر نفرین مادرش نگاشتهاند.(2)
یاقوت حموى در معجم الادباء و دیگران، تصریح کردهاند که ابتدا در خوارزم نزد استاد برجسته و عالم معروف که شهرت به «فرید العصر» داشت، تحصیل کرد. ابومُضَر محمود بن جریر ضبّى که اهل اصفهان بود، از عالمان برجسته سرزمین خوارزم محسوب مىشد. او با ورود به این منطقه، مکتب معتزله را به آن سامان برد و مردم روش او را پذیرفتند. او مجلس درس باعظمتى داشت و شاگردان بنامى از آن برخاستند که معروفترین آنها زمخشرى بود. زمخشرى اساتید دیگرى نیز داشته، ولى بیشترین تأثیر علمى را از این استاد گرفته است.(3)
سمعانى که معاصر زمخشرى بوده است و در مرو (نزدیک خوارزم) مىزیسته، مىگوید: زمخشرى در علم نحو و ادب، مَثَل بود.(1) علامه خوانسارى از او تعبیر مىکند به «الامام الاعظم و البحر الخِضَمّ و فخر خوارزم».(2) ابن خلکان مىگوید: «کان امام عصره من غیرمدافع»(3) محدث قمى مىفرماید: «استاذ فن البلاغة».(4) حموى مىنویسد: «کان متفنِّنا فى علوم شتّى»(5) سیوطى نیز نظیر عبارات فوق را آورده است.(6)
مجموعه عباراتى که علما درباره زمخشرى آوردهاند. حکایت از وسعت شخصیت علمى او مىکند و کمتر عالمى یافت مىشود که از او یاد کرده باشد، ولى او را به گونههاى گوناگون نستوده باشد.
زمخشرى همانگونه که در زمینه تفسیر، لغت، حدیث، امثال عرب، اعلام عرب، علوم نحو، عروض، صرف و غیره سرآمد معاصران خود بود، در شعر نیز ید طولایى داشت. اشعار او دلیل بر آن است که از شعراى بنام بوده است. سمعانى مىگوید: «دیوان شعر او بین مردم متداول است.»(7) این دیوان الآن به چاپ رسیده است.
حموى در معجم الادباء از او نقل مىکند:
کثر الشک و الخلاف و کل*** یدّعى الفوز بالصراط السوىّ
فاعتصامى بلا اله سواه *** ثم حسبى لاحمد و على
فاز کلب بحبّ اصحاب کهف*** کیف اشقى بحبّ آل نبىّ(1)
و عجب از علامه حلّى است که با توجه به این که زمخشرى از او شعر فوق و روایاتى که در زمینه فضایل ائمه بوده در کشاف و ربیع الابرار نقل کرده، فرموده است: «و کان من الدّ الخصام»(2) و این درست در نقطه مقابل آن چیزى است که محمدحسین حسنى اصفهانى ادعا کرده و او را شیعه دوازده امامى معرفى نموده است.(3)
مرحوم علامه خوانسارى ادلّه این مؤلف را درباره تشیع زمخشرى بهطور تفصیل ذکر مىکند و این ادلّه، مجموعه سخنان زمخشرى درباره اهل البیت علیهمالسلام و ذکر فضایل او در کتاب ربیع الابرار است.(4)
دوران زمخشرى، عصر شکوفایى تفسیر بود. سه دهه اوّل قرن ششم، عصر نورانى تفسیر بوده است. در کمتر از 50 سال، تفسیرهاى مهمّى در جهان اسلام به عرصه ظهور رسید. علما از این عصر به نام دوران طلایى تفسیر و دوران تفسیرنویسى یاد کردهاند. در فاصله کمتر از سى سال، پنج تفسیر مهم نوشته شد. تفسیرهاى ماندگار این دوره در زمره بهترین تفسیرهاى قرآن کریم مىباشد. عالمان شیعى و عامه هر دو، نبوغ علمى خود را در زمینه تفسیر نشان داده، حاصل زحمات آنان، پنج تفسیر ماندگار شد. دو تفسیر از عالمان شیعه و سه تفسیر از سنّىها بود. نباید از یاد ببریم که این پنج عالم، ایرانى بودهاند و با اقبال به قرآن این خدمات پسندیده را انجام دادند و بر این اساس بود که این تفاسیر به زبان عربى و فارسى تألیف شد. سه تفسیر به زبان عربى و دو تفسیر دیگر به زبان فارسى بود.
این تفاسیر عبارتند از:
1. تفسیر کشف الاسرار و عدّة الابرار، تألیف ابوالفضل رشیدالدین میبدى.
میبدى که در کتب عربى به میبذى خوانده مىشود، همان شارح دیوان امیرالمؤمنین على علیهالسلام است. شرح دیوان او نیز در حاشیه شرح نهجالبلاغه ملافتحاللّه کاشانى (طبع حجرى) در عصر ناصرالدین شاه چاپ شده است.
این تفسیر، شرحى بر تفسیر خواجه عبداللّه انصارى مىباشد و لذا در زمره تفاسیر عرفانى است و از دو جهت مورد استقبال طالبان علم و ادب قرار گرفته است:
الف) از جنبه عرفان؛ زیرا همانطور که گفته شد، تلخیصى از تفسیر عرفانى خواجه عبداللّه است و رنگ عرفانى دارد.
ب) از جهت ادبى؛ زیرا از لحاظ ادبى بسیار برجسته است و هنوز رونق ادبى خود را از دست نداده. میبدى این تفسیر را در سال 520 ه .ق به پایان برده است.
2. تفسیر روض الجنان و روح الجنان تألیف ابوالفتوح رازى.
او این تفسیر را بین سالهاى 510 هجرى تا 533 ه .ق تألیف کرده است. این تفسیر از تفاسیر مشهور فارسى است. اینجانب معتقدم که به این تفسیر ظلم شده است؛ زیرا آنچه از آن شهرت یافته و در بین مراکز علمى از آن یاد مىشود، ادبیات و سبک قلم آن مىباشد که مربوط به قرن ششم است. این تفسیر از ذخایر تفاسیر عالم تشیع است و دایرةالمعارفى است که به مباحث ادبى، فقهى، روایى، تاریخى و اخلاقى پرداخته است و بسیار از تفسیر تبیان شیخ طوسى متأثر است و در بسیارى موارد، عین عبارات شیخ را ترجمه کرده است. تفسیر گازُر تلخیصى از آن مىباشد و تفسیر جلاء الاذهان و شریف لاهیجى نیز بسیار از آن متأثر است.
این تفسیر چهار نوع چاپ دارد:
چاپ اوّل آن، سنگى و در پنج جلد است. دو جلد آن توسط ملاّداود قاضىزاده و بقیه توسط میرزامحمد ستوده تصحیح شده و توسط انتشارات کتابخانه آیةاللّه العظمى مرعشى نجفى تجدید چاپ شده است. در خاتمه طبع آن، علامه محمد قزوینى مقاله مفصلى راجع به مؤلف و خصوصیات تفسیر او دارد که در سال 1315 ه .ش آن را نگاشته و هنگام طبع کتاب به آن افزوده است. آقاى حسین کریمان نیز کتابى درباره ابوالفتوح رازى و تفسیر او دارد که در دو جلد توسط دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
چاپ دیگر این تفسیر در ده جلد است که توسط استاد الهى قمشهاى تصحیح شده و بهوسیله کتابفروشى اسلامیه به چاپ رسیده است. چاپ سوم آن، تصحیح شده آیةاللّه شعرانى مىباشد که با حواشى ایشان توسط همان انتشارات به چاپ رسیده است و چاپ چهارم آن توسط بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى در بیست جلد چاپ مىشود که توسط دکتر یاحقى و ناصح تصحیح شده و این بیست جلد همان تقسیم مؤلف است که کتاب خود را در بیست جلد قرار داده است.
3. مجمع البیان فى تفسیر القرآن از ابوعلى فضل بن حسن طَبْرَسى ملقب به امینالاسلام و امینالدین (متوفى 548 ه .ق) مىباشد.
طبرسى اهل طَبْرَس که معرّب تفرش مىباشد، است. این شهر از توابع اراک فعلى است، ولى در کتب تراجم و جغرافى از توابع قم محسوب شده است. سال ولادت او معلوم نیست. طبرسى تفسیرش را در نیمه اوّل قرن ششم نگاشته است و در خاتمه آن تصریح مىکند که تاریخ اتمام آن در سال 536، روز پنجشنبه نیمه ذىالقعده مىباشد. نظمى که در تفسیر مجمع البیان حاکم است، آن را سرآمد تفاسیر شیعه قرار داده است. این تفسیر چاپهاى مختلفى دارد که یک چاپ آن در مصر بوده و مفتى بزرگ مصر ـ شیخ محمود شلتوت ـ مقدمهاى بر آن نگاشته است.
طبرسى در زمان نوشتن این تفسیر از کشاف بىخبر بوده است و بعدها که با کشاف آشنا شد، تفسیر جوامع الجامع را نگاشت.(1) او استعمال لفظ را در بیشتر از یک معنى جایز مىدانست(2) و لفظ «اَنّى» را در معناى مکانى و زمانى و «مقوین» را به دو معناى ضد تفسیر کرده است. و از آیه شریفه «قوموا للّه قانتین» وجوب قنوت را استفاده کرده است.(1)او در ذیل آیه شریفه 207 سوره بقره: «و من النّاس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤوف بالعباد» تسامحى نموده است. با آن که در نزول این آیه درباره حضرت على علیهالسلام اجماع است و به تواتر ثابت شده، به صورت «قیل» نزول آن را درباره صیب مىداند.(2) او منکر حجیت خبر واحد نیز مىباشد.(3)
4. تفاسیر دیگرى نیز در طى این سالها تدوین شده است که از جمله معالم التنزیل بغوى (438ـ 516 هجرى) مىباشد. او را در زمره مفسران قرن ششم و از اهالى خراسان دانستهاند. بغوى، سنى شافعى است و تفسیرش بیشتر شهرت روایى دارد؛ زیرا خود او از سرآمد محدثان عامّه است و کتاب مصابیح السنّة او در علم حدیث معروف است. او در تفسیرش روایات ضعیف و اسرائیلیات را آورده و کمتر به بحث و تحلیل پرداخته است و روایات را نوعا مرسله ذکر مىکند. از آنجاکه او شافعى است، فتواى شافعى را تثبیت مىکند. این تفسیر به شهرت تفسیر کشاف نیست.
5 . کشّاف: از مهمترین تفاسیرى که به زبان عربى در این دوره نگارش یافت، تفسیر کشاف، تألیف جاراللّه ابوالقاسم زمخشرى مىباشد. او در سالهاى اوّل قرن ششم، این تفسیر را در مکّه مکرّمه نگاشت و در سال 528 ه .ق از نوشتن آن فارغ شد. معرفى بیشتر تفسیر کشاف در فصل بعدى خواهد آمد.
حاصل سخن آن که در سى ـ چهل سال اوّل قرن ششم، چندین تفسیر مهم که به تعدادى از آن اشاره کردیم، پا به عرصه ظهور گذاشت، ولى عجیب آن است که مؤلفان این تفاسیر از وجود تفسیرى دیگر بىخبر بودهاند. ابوالفتوح رازى همان سالها در رى مشغول تألیف تفسیر روح الجنان بر اساس مکتب تفسیرى شیعه امامیه بود؛ در حالى که زمخشرى در مکه مکرمه در حال نوشتن کشاف بر اساس مکتب معتزله بود.
طبرسى در خراسان، مشهد و بیهق مشغول نگارش تفسیر بود و مدرسه تفسیرى او اثرى ماندگار به جاى گذاشت که از مفاخر تفاسیر و از افتخارات شیعه امامیه است. در همان زمان رشیدالدین میبدى نیز در میبد یزد، همت خود را صرف تألیف و نگارش کشف الاسرار نمود.
این عالمان در گوشه و کنار مملکت اسلامى مشغول نگارش تفسیر بودند ولى ظاهرا از تفاسیر یکدیگر بهرهاى نمىبردند. طبرسى خود در مقدمه جوامع الجامع تصریح مىکند که پس از نگارش مجمع البیان به تفسیر کشاف برخورد کردم و دیدم که در تفسیر، نکتههایى از من فوت شده که در کشّاف آمده است. این جمله تصریح دارد که در زمان تألیف مجمع البیان، کشاف در دسترس او نبوده است. ابوالفتوح نیز در سراسر کتابش از کشاف نامى نبرده و یا حداقل عباراتى را نیاورده است که ترجمه کشاف باشد؛ در حالى که روشن است بسیارى از عبارات او ترجمه و متأثر از تبیان شیخ طوسى مىباشد. درباره میبدى و زمخشرى نیز همینطور است و دلیلى بر استفاده هریک از آثار دیگرى وجود ندارد.
زمخشرى در علوم مختلف، تبحر و تخصص داشت. به قول حموى، متفنن در علوم بود. تسلط او بر علوم گوناگون باعث شد تا در زمینههاى مختلف به نگارش بپردازد که ما به عنوان نمونه به ذکر چند نمونه از تألیفات او مىپردازیم:
1. الفائق: در چهار جلد مکرر به چاپ رسیده است و موضوع آن، شرح لغات احادیث (غریب الحدیث) است.
لازم به ذکر است که تألیف الفائق از نظر زمانى بر النهایه ابن اثیر تقدم دارد، ولى النهایه ابن اثیر از نظر نظم و دقّت، بالاتر است و به همین جهت جایگاه خاصى در میان عالمان و محققان دینى دارد. الفائق از مهمترین کتابهاى تألیف شده در زمینه غریب الحدیث است و ابن اثیر در النهایه به آن توجه زیادى دارد.
2. المفصل فى النحو: این کتاب از متون معروف علم نحو است و شروح فراوانى دارد. معروفترین شرح آن، همان شرح ابن یعیش است که در چهار جلد بارها به چاپ رسیده است. زمخشرى آن را در فاصله چند ماه نگاشته است.
3. ربیع الابرار: در چهار جلد به چاپ رسیده و در آن، مطالب متفرقه آمده است و جنبه کشکولى دارد. از جمله مطالب آن، ذکر پارهاى از فضایل ائمه اطهار علیهمالسلام است. نقل همین مباحثى که آنها را در روضات الجنات نیز نقل کرده است، باعث شده که بعضى از علما او را شیعه بدانند.
4. اساس البلاغة: مهمترین و معروفترین کتاب در بیان مجازات است که بر اساس حرف اوّل کلمات دستهبندى شده است.
5 . المستقصى من امثال العرب: در بیان مثلهاى عرب است. این کتاب، نظیر مجمع الامثال میدانى است. زمخشرى تألیفات دیگرى نیز دارد که در کتب تراجم ذکر شده و بسیارى از آنها چاپ شده است.
6 . کشّاف: مهمترین و معروفترین تألیف زمخشرى، کشّاف است. کشّاف از جمله مهمترین تفاسیر قرآن کریم است که از زمان تألیف آن، در تمام دوران مورد استفاده عالمان قرار گرفته است.
خود او درباره آن چنین سروده است:
ان التفاسیر فى الدنیا بلاعدد *** و لیس فیها لعمرى مثل کشافى
ان کنت تبغى الهدى فالزم قرائته *** فالجهل کالداء و الکشاف کالشاف(1)
ویژگیهاى کشّاف بسیار است، ولى مىتوان به چند نمونه از آن اشاره کرد تا روش تفسیرى زمخشرى نیز روشن گردد:
1. زمخشرى از آن جهت که از لغویین است و تألیفاتى چون اساس البلاغه و الفائق دارد، در شکافتن لغات قرآن، نقش بسزایى دارد. سخنان زمخشرى در کشّاف نیز در کتب دیگران به عنوان سخنان یک لغتدان، مورد توجه علما ـ خصوصا مفسّران پس از او ـ مىباشد. از آنجا که زمخشرى به اشعار عرب نیز آشنایى وافر داشت، در توضیح آیات شریفه از اشعار عرب و اشعارى که به عنوان مدرک براى تفسیر لغات قرآن مىباشد، بهره جسته است. او با تألیف شرح شواهد الکتاب سیبویه در این زمینه نبوغ خود را نشان داده است؛ همچنانکه طبرسى و ابوالفتوح رازى، معاصران او و شیخ طوسى قبل از او این روش را داشتهاند.
2. از آنجا که زمخشرى از ائمه علم نحو نیز محسوب مىشود، در تفسیر خود به مباحث نحوى قرآن نیز توجه دارد. او مباحث ترکیبى قرآن را مورد توجه قرار داده و از آنها در زمینه تفسیر، بهره برده است.
3. علم قرائت نیز از علومى است که زمخشرى در تفسیر به آن پرداخته است، ولى کمتر به قراءات مختلف اشاره مىکند.
4. روش اعتقادى زمخشرى در تفسیر: علماى تفسیرشناس، تفسیر زمخشرى را از جمله تفسیرهاى علمى ـ عقلى دانستهاند. او از جمله شخصیتهاى معتزلى است که پایه و اساس تفسیر خود را نیز بر مبانى اعتقادى معتزله استوار ساخته است. آثار شخصیتهاى برجسته معتزله که در زمینه تفسیر سخن گفتهاند، کمتر به دست ما رسیده است. از جمله آنها مفسّر برجسته معتزلى، محمد بن بحر، معروف به ابومسلم اصفهانى از مفسران بنام معتزله است. سخنان او در تفاسیر تبیان شیخ طوسى و مجمع البیان طبرسى و تفسیر فخر رازى و غرائب القرآن نیشابورى ذکر شده، ولى اصل تفسیر او که به نام جامع
التأویل لمحکم التنزیل معروف بوده و در 14 جلد نگارش شده، به دست ما نرسیده است. سخن او در باب عدم نسخ در قرآن معروف است. مرحوم آیةاللّه خویى از علماى معاصر امامیه نظریه او را در البیان پذیرفته است، ولى در آیه نجوى به دلیل اجماع، قائل به نسخ شده است، و فخر رازى به شدت در مفاتیح الغیب با او به جدل پرداخته است. او نظریات دیگرى نیز در زمینه تفسیر دارد.(1)
به هر حال مراد آن است که کشّاف زمخشرى به عنوان یکى از مهمترین آثار قرآنى معتزله معرفى شده است که مىتوان از طریق آن به روشهاى تفسیرى معتزله دست یافت. تسلط زمخشرى بر علوم مختلفه اسلامى نیز بر شوکت کشّاف افزوده است. این کتاب، مبسوطترین تفسیرى است که از معتزلیان به دست ما رسیده است.
ذهبى در التفسیر و المفسرون، سید مرتضى را همردیف با زمخشرى و ابومسلم محمد بن بحر اصفهانى از جمله مفسّران معتزله دانسته است که از اشتباهات اوست(2)؛ چه این که سید مرتضى صاحب غرر الفوائد و درر القلائد است که در مصر و ایران با نام امالى سید مرتضى به چاپ رسیده است. اگرچه سید مرتضى در بعضى از اعتقاداتش با معتزلیان مشترک است، ولى او یک فقیه و مفسّر شیعىمذهب است که از جرگه معتزلیان جدا مىباشد.
با آن که سالها از تألیف کشاف مىگذرد، و هنوز اهمیت خود را از دست نداده است. زمخشرى را نمىتوان درباره بیان عقاید اعتزالى خویش، فردى خالىالذهن تصور کرد که به سراغ تفسیر آیات شریفه قرآن رفته باشد. او با پیشینه فکرى اعتزالى به سراغ تفسیر آیات رفته و پیشداوریهاى خود را در تفسیر آیات قرآن دخیل داشته است؛ همانطور که در نقطه مقابل او، فخر رازى با سابقه فکرى اشعرى به جدال با او پرداخته و به اعتزالیات او جواب داده است.
5 . بلاغت و فصاحت: اعجاز قرآن از جهات گوناگون است. علما معتقدند که اعجاز لفظى قرآن به همان بلاغت و فصاحت قرآن برمىگردد. تفسیر کشّاف در این میدان ممتاز است، شاید هیچ تفسیرى پیش از آن و پس از آن نتوانسته است به آن قله رفیعى که کشّاف در آن قرار دارد، برسد. زمخشرى با تسلّط کاملى که بر مباحث بلاغت و فصاحت و علوم ادبى داشت، این علوم را به خدمت قرآن گرفت و نکتههاى بلاغى قرآن را موشکافى کرد، کمتر فرازى از آیات شریفه قرآن را مىتوان یافت که او به مباحث و نکات دقیقه بلاغى آن توجه نکرده باشد.
از آنجاکه زمخشرى سرآمد استادان فن بلاغت مىباشد و خود استاد این فن محسوب مىگردد، توانست بر پیشینیان سبقت گرفته و رموز بلاغى قرآن را آشکار سازد. او قطعا در این زمینه از کتابهایى که قبل از او در زمینه علوم بلاغى تألیف شده بود، کمک جسته است. او درباره فصاحت و بلاغت سوره کوثر که کوچکترین سوره قرآن است، رسالهاى مفصّل نگاشته است که باید حدیث مفصّل را از این رساله خواند. این رساله در مجله تراثنا و کتاب التمهید(1) به چاپ رسیده است.
زمخشرى در تفسیر کشّاف روش فقهى خود، یعنى پیروى از فقه ابوحنیفه را پیموده است. او در زمینه آیاتالاحکام، اصرار دارد تا به هر دلیلى تمسّک جسته و فتواى ابوحنیفه را از آیات شریفه استخراج کند؛ اگرچه گاهى با ابوحنیفه به مخالفت برخاسته است. البته این روش همه مفسّران است که در زمینه آیاتالاحکام به همان روشى سیر مىکند، که امامان آنها به آن روش عمل کردهاند. علماى امامیه اصرار دارند که در آیاتالاحکام، نظرات فقهى خویش را اثبات کنند؛ همانطور که ابوالسعود و آلوسى روش زمخشرى را پیمودهاند و بر استنباط فقه ابوحنیفه اصرار دارند. بیضاوى و فخر رازى و نظام نیشابورى که مبناى شافعى دارند نیز آن راه را پیمودهاند و قرطبى در الجامع للاحکام و ابن العربى در آیات الاحکام خود روش فتواى مالک را پى گرفتهاند.
اینک مناسب است به مواردى چند که زمخشرى فتواى ابوحنیفه را استخراج کرده است، اشاره کنیم:
1. وى در آیه «و المطلقات یتربصن بانفسهنّ ثلاثة قروء»(1) (و زنان طلاق داده شده باید مدت سه پاکى انتظار کشند،) قرء را به معناى حیض مىگیرد؛ بر خلاف سایر علما که قرء را طهر مىدانند و در تفسیر آیه نیز روش دیگرى را مىپیماید. لازم به ذکر است که از مفسّران شیعى نیز صاحب الفرقان این اصرار را دارد.
2. در آیه شریفه «فطلقوهن لعدتّهنّ»(2) نیز همان سخن آیه قبل از سوره بقره را پیموده و طلاق را در حیض صحیح دانسته و نظر ابوحنیفه را از آن استخراج کرده است و این بر خلاف نظریه مفسّران شیعه و شافعى مىباشد که قروء را در آیه شریفه حمل بر طهر نمودهاند.(3)
3. «و اتموا الحج و العمرة للّه فان اُحصرتم فما استیسر من الهدى»(4) (و براى خدا حج و عمره را به پایان رسانید و اگر (به علت موانعى) بازداشته شدید آنچه از قربانى میسر است.)
ابوحنیفه معتقد است که عمره واجب نیست، زمخشرى نیز این فتوا را از آیه شریفه استفاده مىکند و مدعى است که آیه در مقام بیان وجوب ابتدایى نیست، بلکه اتمام حج عمره را بیان مىکند؛ حال چه واجب باشد، چه مستحب. و ثانیا اگر بگوییم که صیغه امر دلالت بر وجوب مىکند، در مثل این مورد قرینه داریم که روایات واردشده در عمره مىباشد. مراد آن است که وجوب از آن استفاده نمىشود؛ مثل «فاصطادوا» و «فانتشروا» و در روایات واردشده که عمره قرین حج است، مراد آن است که حاجى قارن آن دو را انجام مىدهد و در ذکر با هم قرین مىباشند؛ مثلاً گفته مىشود: «حجّ و اعتمر و یا الحجّاج و العمّار».(1)
علاّمه اردبیلى مىگوید: اگر در مورد حج قائل به وجوب باشد و در مورد عمره قائل به استحباب، این استعمال لفظ امر است در دو معنى که زمخشرى خود در ذیل آیه وضو از آن تعبیر به الغاز و تعمیه کرده است.(2)
البته اینگونه نیست که زمخشرى همیشه به تحکیم فتاواى ابوحنیفه بپردازد، همانطور که سبک مفسّران حنفىمذهب، مثل آلوسى و ابوالسعود مىباشد، بلکه گاهى نیز با او به مخالفت برخاسته است. نمونه آن در ذیل آیه شریفه تیمم مىباشد: «و ان کنتم مرضى او على سفرٍ او جاء احد منکم من الغائط او لامستم النساء فلمتجدوا ماءً فتیمموا صعیدا طیّبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه»(3) (و اگر بیمار یا مسافر باشید و یا یکى از شما را قضاى حاجتى دست دهد و یا با زنان نزدیکى کردهاید و آبى نیافتید، پس با خاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید.)
یکى از احکامى که در بحث تیمم بین فقهاى اسلام اختلاف است، اشتراط علوق تراب به دست مىباشد. مراد آن است که در وقت زدن دست بر زمین آیا لازم است مقدارى خاک به دست بچسبد یا خیر؟ نتیجه این اختلاف در اینجا ظاهر مىشود که آیا جایز است بر سنگهاى صاف تیمم شود یا خیر؟ فقهاى شیعه نیز همچون فقهاى عامه در اینباره اختلاف دارند. شیخ بهاء و والدش و فیض کاشانى و محدث بحرانى قائل به شرطیت علوق مىباشند، ولى سایر فقهاى شیعه آن را شرط نمىدانند.(4) شافعیه نیز علوق را شرط مىدانند، ولى حنفیه آن را شرط نمىدانند.(1)
ریشه این اختلاف به این نکته تفسیرى برمىگردد که «مِن» در آیه «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه» به چه معنى است؟ کسانى که علوق را شرط دانستهاند، آن را تبعیضیه معنى کردهاند. اکنون به سخن زمخشرى دقت مىکنیم:
او مىگوید: زجاج گفته است که صعید، وجه الارض است؛ خاک باشد یا غیر آن و اگر روى زمین سنگ باشد و خاکى بر آن نباشد، اگر دستش را بر آن بزند و مسح کند، این خود تیمم خواهد بود. این نظر مذهب ابوحنیفه است. آنگاه مىگوید پس با آیه شریفه سوره مائده چه مىکنید که «من» وارد شده است. قرآن مىفرماید: «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه» یعنى «بعضه» و این مسح به بعض خاک در مورد سنگ که روى آن خاک نیست، صدق نمىکند، ولى آنان گفتهاند «من» براى ابتداى غایت است، لذا صادق مىباشد. مىگوییم بودن «من» در آیه شریفه به معناى ابتداى غایت، قول دشوارى است و هیچ کس آن را از قول «مسحت برأسه من الدهن و من الماء و من التراب» استفاده نمىکند، مگر معناى تبعیض را. زمخشرى مىگوید: واقعیت اینگونه است و اعتقاد به حق، تلخ است.(2)
روشن شد که زمخشرى بر پایه چه اعتقاداتى به تفسیر آیات شریفه پرداخته است. او در ابراز عقیده خود که پایبندى به مکتب معتزله باشد، اصرار مىورزد؛ تا آنجاکه نوشتهاند بر هر کس که وارد مىشد و اجازه مىگرفت، مىگفت بگو ابوالقاسم معتزلى در انتظار اذن ورود است. ابن خلکان در همین رابطه به نکته دیگرى اشاره دارد که او خطبه کتاب کشّاف را با این جمله آغاز کرد: «الحمد للّه الذى خلق القرآن»؛ زیرا از اعتقادات معتزله، اعتقاد به خلق قرآن است. ولى بعدها به او گفته شد که اگر این جمله در ابتداى تفسیر تو باشد، مردم از آن دورى خواهند جست. این جمله را تغییر داد و گفت: «الحمد للّه الذى جعل القرآن» او اگرچه تعبیر را عوض کرد، ولى جعل در نزد آنان به معناى خلق است. در بسیارى از نسخههاى کشّاف آمده است: «الحمد للّه الذى انزل القرآن» و این اصلاح مردم است، نه اصلاح مصنف.(1)
لازم به ذکر است که در قرن هفتم نیز در نسخهاى از کشّاف که در مصر بوده است، جمله «الحمد للّه الذى انزل» آمده است. ابن هشام در باب رابع مغنى اللبیب در بحث «اسباب تعدیه» فرق بین انزل و تنزّل را مطرح مىکند و مىگوید که زمخشرى معتقد است تعدیه باب افعال با تعدیه باب تفعیل فرق مىکند و لذا در ذیل آیه سوم آلعمران تصریح نموده و نیز در خطبه کشّاف این جمله را آورده است: «الحمد للّه الذى انزل القرآن جملة و نزّله بحسب المصالح منجّما.»
به هر حال، آنچه در چاپهاى متعدد کشّاف وجود دارد، همین جمله است. متأسفانه علامه امینالاسلام طبرسى از معاصران زمخشرى و شاید اولین کسى که به کشّاف روى آورده و آن را تلخیص نموده، در جوامع، خطبه زمخشرى را منعکس نکرده است تا مطلب روشن شود.
یکى از فرازهاى مهم کشّاف را مىتوان مخالفت زمخشرى با صوفیگرى دانست. او میانه خوبى با تصوف نداشت و به شدت با افکار آنان به مخالفت برخاسته است. علامه خوانسارى از بعضى اهل تراجم نقل مىکند که وقتى زمخشرى کشّاف را تألیف کرد، آن را پیش امام محمد غزالى ـ امام تصوف در عصر خود ـ برد تا از الطاف او بهرهمند شود. وقتى که صحبت شد و سبب آمدن زمخشرى به نزد غزالى روشن شد، غزالى گفت: «ایاک نعبد» را چگونه تفسیر کردهاى؟ زمخشرى در جواب گفت: تقدیم مفعول افاده حصر مىکند.
غزالى گفت: پس تو از علماى قشرى هستى. زمخشرى از حضور او خارج شد و پشیمان شد از این که نزد وى رفته است.(1)
آقاى دکتر مرتضى آیةاللّهزاده شیرازى درباره این مناظره مىنویسد: «در مجعول بودن این داستان لازم نیست به خود زحمتى بدهیم؛ زیرا غزالى در سال 500 ه .ق درگذشت و زمخشرى تفسیر خویش را در سال 528 به پایان رسانید و ظاهرا از مرحوم خوانسارى در اینباره سهوى رخ داده است.»(2)
گرچه اینجانب احتمال مىدهم که اگر زمخشرى و غزالى در بغداد ملاقات داشتهاند، زمانى بوده که هنوز کشّاف را تألیف نکرده بود، ولى به هر حال زمخشرى از علماى بنام تفسیر بوده و شاید در آن زمان این سؤال و جواب شده باشد و آن نکته پس از تألیف کشّاف، سهوا افزوده شده است. زیرا ممکن نیست کسى تسلط و سابقه تفسیرى نداشته باشد و در مدت دو سال و اندى تفسیر کشّاف را بنگارد. او خود نیز در مقدمهاش تصریح کرده است که براى تألیف کشّاف بیش از 30 سال وقت لازم بود.
علامه خوانسارى در ادامه مىگوید: زمخشرى با صوفیان میانهاى نداشت و این از تفسیر او نیز برمىآید؛ زیرا در ذیل آیه شریفه «قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى»(3) فرموده است:
و اذا رأیت من یذکر محبّة اللّه و یصفق بیدیه مع ذکرها و یطرب و ینعر و یصعق فلاتشک فى انه لایعرف ما اللّه و لایدرى ما محبة اللّه. و ما تصفیقه و طربه و نعرته و صعقته الاّ انه تصور فى نفسه الخبیثة صورة مستملحة معشقة فسمّاها اللّه بجهله و دعارته ثم صفق و طرب و نعر و صعق على تصورها و ربّما رأیت المنىّ قد ملأ ازار ذلک المحبّ عند صعقته و حمقى العامة على حوالیه قد ملؤا ادرانهم بالدموع لها رققهم من حاله.(4)
زمخشرى در ذیل این آیه چنین مىگوید:
محبت بندگان به خداى متعال، مجازات و مرادت ارادت آنها به عبادت او و ترک غیر او مىباشد و محبت خدا نسبت به بندگان، رضایت از آنها مىباشد و معناى آن این است که اگر بهطور حقیقى اراده به عبادت حقیقى خدا دارید، پس مرا تبعیت کنید تا آنچه را که ادعا مىکنید از عبادت صحیح باشد.
هرگاه دیدى کسى را که محبت خدا را ذکر مىکند و با دستهایش کف مىزند و طرب مىخواند و نعره مىکشد و غش مىکند، شک نکن در این که او خدا را نمىشناسد که خدا چیست؟ محبت او چیست؟ معناى کف زدن و نعره و طرب و غش او چیست؟ او در ذات خود صورت نیکومنظرى تصور مىکند و آن را به خاطر جهلش خدا مىنامد. آنگاه کف مىزند و نعره مىکشد، و چهبسا مىبینى... لباس آن محبّ را در هنگام غش پر کرده و احمقان از مردم در اطراف او جمع شده و گونههاى خود را با اشکتر کردهاند؛ چون حالت رقت به آنها دست داده است.
زمخشرى در زمره مفسرانى مىباشد که به شدت با اسرائیلیات مخالفت کرده است. او تفسیر خود را به خرافات اسرائیلى که به عنوان تاریخ و مطالب دیگر در پارهاى از تفاسیر رخنه کرده بود، نیالود، بلکه آن را پالایش ساخت.
او در ذیل آیه شریفه: «و لقد همّت به و همّ بها لولا ان رأى برهان ربّه»(1) ابتدا از پارهاى از مفسّران، مطالبى را نقل مىکند، آنگاه به نقد آن پرداخته و آن را به شدت رد مىکند و مىگوید:
هذا و نحوه مما یورده اهل الحشو و الجبر الذین دینهم بهت اللّه تعالى و انبیائه و اهل العدل و التوحید لیسوا من مقالاتهم و روایاتهم بحمد اللّه بسبیل ولو وجدت من یوسف علیهالسلام ادنى ذلة لنعیت علیه و ذکرت توبته و استغفاره کما نعیت على آدم ذلته و على داود و على نوح و على ایوب و على ذىالنون و ذکرت توبتهم و استغفارهم کیف و قد اثنى اللّه علیه و سمّى مخلصا ... .(1)
مراد زمخشرى آن است که اهل حشو که همان سلفیه و اخباریین از عامه، یعنى پارهاى از پیروان احمد بن حنبل و پارهاى از اهل جبر که همان اشعرىها باشند، روایاتى را در ذیل آیه شریفه نقل کردهاند که خداى متعال و انبیا و اهل عدل و توحید (معتزله) را به بهت و حیران وادار مىکند و در مقالات و روایات آنان راهى ندارد و اگر واقعا از یوسف کمترین لغزشى صادر مىشد، بر او فریاد زده مىشد و توبه و استغفار او ذکر مىگشت؛ همانطور که توبه آدم و داوود و نوح و ایوب و ذوالنون ذکر شد و خداوند از کار آنان انتقاد کرد. ولى در مورد یوسف، خداى متعال او را ثنا کرده و مخلص نامیده است. پس روشن مىشود که یوسف علیهالسلام مجاهده کرده و دلیل تحریم و قبح آن را دانسته است؛ بهگونهاى که خداوند او را در قرآن و سایر کتب مدح نموده است. و خداوند یک سوره کامل را به جریانات زندگى او اختصاص داده است تا صالحان در عفت و عصمت به او اقتدا کنند.
البته زمخشرى نیز سخنانى درباره انبیا و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم دارد که کمتر از اسرائیلیات نیست و در جاى خود به آن اشاره خواهیم کرد.
زمخشرى در تفسیر خود بر اسباب نزول نیز تکیه دارد. او بیشتر در اسباب نزول، حالت ناقل دارد و گاهى نیز درباره صحت و سقم اسباب نزول بحث مىکند. او گاهى سبب نزولهایى را نقل مىکند که مورد خدشه مىباشد. نگارنده فهرستى از اسباب نزول کشّاف تهیه کرده است و در رساله مفصلى که درباره زمخشرى و کشّاف نگاشته، مضبوط است.
زمخشرى اسباب نزول را بدون ذکر سند آن آورده است. او بجز موارد انگشتشمارى، به نقد و تحلیل اسباب نزول نپرداخته است.
از جمله اسباب نزولى که زمخشرى درباره مولى امیرالمؤمنین على علیهالسلام آورده است، روایت و جریان نزول آیه شریفه ولایت است. او در ذیل آیه شریفه: «انما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون»(1) گفته است:
و انّما نزلت فى على کرّم اللّه وجهه حین سأله سائل و هو راکع فى صلاته فطرح له خاتمه کأنه کان مَرِجا(2) فى خنصره فلمیتکلف لخلعه کثیر عمل تفسه بمثله صلاته. فان قلت: کیف صحّ ان یکون لعلىّ رضىاللهعنه و اللفظ لفظ جماعة؟ قلت: جىء به على لفظ الجمع و إن کان السبب فیه رجلاً واحدا، لیرغب الناس فى مثل فعله فینالوا مثل ثوابه، و لینبّه على ان سجیة المؤمنین یجب ان تکون على هذه الغایة من الحرص على البرّ و الاحسان و تفقد الفقراء، حتى إن لزهم امر لایقبل التأخیر و هم فى الصلاة، لمیؤخروه الى الفراغ منها.(3)
زمخشرى مىگوید: آیه فوق درباره امیرالمؤمنین علیهالسلام نازل شده. آنگاه که سائل از او درخواست کمک کرد و على در حالى که نماز مىخواند، انگشتر خود را به او هدیه کرد و گویا انگشترش معلق بوده و ثابت نبود؛ لذا در بیرون آوردن آن مشقتى وجود نداشت تا عمل کثیر به حساب آمده و موجب خلل در نماز گردد. اگر گفته شود که چگونه شما آیه را درباره على علیهالسلام قرار مىدهید در حالى که لفظ «الذین» جمع مىباشد و سایر ضمایر نیز به صورت جمع آمده است، مىگوییم: اگرچه سبب در این آیه شریفه یک نفر است، ولى جمع آورده شده تا مردم در چنین کارهایى رغبت نشان داده و به ثوابى مثل آن نائل آیند. نکته دیگر این که خداى متعال آگاهى مىدهد که مؤمنان باید اینگونه باشند و حریص بر انجام کار خوب باشند.
آنچه زمخشرى نگاشته، نیکوست، ولى لازم به ذکر است که در روایات «فطرح»
نیامده است و همانطور که ابن حجر استخراج نموده و در خاتمه احقاقالحق ذکر شده است، «اعطا» حکایت از ادب مىکند و «طرح» حکایت از بىادبى؛ زیرا معناى آن، افکندن و پرت کردن است.(1)
زمخشرى در بیشتر موارد، ناقل را مشخص نمىکند و اسباب نزول را به صورت مرسله ذکر مىکند که در بیشتر موارد به وسیله ابن حجر استخراج شده است. ولى در پارهاى از موارد به ناقل اشارهاى مىکند.(2)
بیان شد که زمخشرى به اسباب نزول پرداخته و پارهاى از آنها را نقل نموده است. ولى متأسفانه در مواردى لغزیده و آنچه ناصحیح مىنموده را به عنوان سبب نزول نگاشته است. نگارنده در مقالهاى مفصّل به پارهاى از موارد اشاره کرده که نمونهاى از آن را در این مقال مىآوریم.
وى در ذیل آیه شریفه «و هم ینهون عنه و ینئون عنه و انیملکون الاّ أنفسهم»(3) (و آنان (مردم را) از آن بازمىدارند (و خود نیز) از آن دورى مىکنند ولى جز خویشتن را به هلاکت نمىافکنند و نمىدانند.) مىنویسد: گفته شده است که این آیه درباره ابوطالب نازل شده که کفّار اراده سوءقصد به جان پیامبر را داشتند، ولى ابوطالب از آن حضرت دفاع مىکرد.(4) و نظیر این سخن را در ذیل آیه شریفه «انّک لاتهدى من احببت و لکن اللّه یهدى من یشاء»(5) نوشته است. او مىگوید: زجاج مىگوید مسلمانان اجماع دارند که این آیه شریفه درباره ابوطالب نازل شده است، آنگاه جریان معروف طلب ایمان توسط ول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از ابوطالب را نقل مىکند.(1)
علماى امامیه با ادلّه عقلى و نقلى ثابت کردهاند که ابوطالب به پیامبر ایمان آورده بود و در ایمان او جاى شکى نیست که آن را به صورت مفصّل در مقاله «تحریف در اسباب نزول» نگاشتهایم و روایات صحیحه و اجماع اهل البیت علیهمالسلام بر آن است که ابوطالب مؤمن از دنیا رفته است و اشعار و همینطور خطبههایى که از او باقى مانده است، مهمترین دلیل بر ایمان او مىباشد. علما در این زمینه کتابهاى مستقلى نیز تألیف نمودهاند.(2)
موارد دیگرى از اسباب نزول که زمخشرى نقل کرده نیز محل مناقشه است که در رساله مبسوط «منهج زمخشرى» به آن پرداختهایم.(3)
از آنجا که روش زمخشرى در تفسیر کشّاف، تفسیر به مأثور نیست، بلکه روش او تفسیر عقلى و استدلالى مىباشد، روایاتى را که آورده است، بهصورت مرسل نقل مىکند و همین امر باعث شده که ابن حجر روایات او را تفریع کند.
گاهى روایات ائمه اطهار علیهمالسلام خاصه حضرت على علیهالسلام را منعکس کرده است. لذا به چند نمونه از روایاتى که در کشّاف آمده است، اشاره مىکنیم، و توضیح این مطلب ضرورى است که وى روایات وارده از امیرالمؤمنین علیهالسلام را مکرر آورده است و از دیگر ائمه نیز؛ مثل امام صادق علیهالسلام گاهى روایاتى نقل مىکند.
زمخشرى در موارد گوناگون از حضرت على علیهالسلام روایت آورده است که به مواردى اشاره مىکنیم:
1. «من لَبِسَ نعلاً صفراء قلّ همّه».(1)
2. «کان على علیهالسلام یطوف بین الصفین فى غلالة فقال له ابنه الحسن ما هذا بزىّ المحاربین، فقال: یا بُنىّ لایبالى ابوک على الموت سقط ام علیه سقط الموت.»(2)
3. «افضل الجهاد الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و من یشنئ الفاسقین و غَضِبَ للّه غَضَبَ اللّه له.»(3) ابونعیم اصفهانى آن را در حلیة الاولیاء آورده است.
4. «ما اخذ اللّه على اهل الجهل ان یتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان یعلموا».(4)
لازم به ذکر است که زمخشرى در کتاب ربیع الابرار روایات بسیارى را از حضرت على علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام آورده است که تعبیر به جعفر بن محمد مىکند.
زمخشرى تفسیر خود را از فضایل اهل البیت علیهمالسلام خالى نگذاشته است و این همان سخن خلیل بن احمد فرهودى را در ذهن تداعى مىکند که گفت: فضایل اهل البیت را دوست و دشمن پنهان کرد، دوست از ترس و دشمن از کینه نسبت به آنها، ولى آسمان و زمین از فضایل آن بزرگواران پر است.(5)
مناسب دیدم به نمونهاى از احادیثى که در فضایل اهل البیت علیهمالسلام وارد شده است، اشاره کنم:
عن النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم : انه جاع فى زمن قحط فاهدت له فاطمة ـ رضى اللّه عنها ـ رغیفین و بضعة لحم آثرته بها فرجع بها الیها و قال: هلمّى بنیّة فکشفت عن الطبق فاذا هو مملؤ خبزا و لحما فبهتت و علمت انها نزلت من عنداللّه فقال صلىاللهعلیهوآلهوسلم لها انّى لک هذا؟ فقالت: هو من عنداللّه ان اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب فقال: الحمد للّه الذى جعلک شبیهة سیدة نساء بنى اسرائیل ثم جمع رسولاللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم على بن ابىطالب و الحسن و الحسین و جمیع اهل بیته علیهمالسلام فأکلوا علیه حتى شبعوا و بقى الطعام کما هو فأوسعت فاطمة على جیرآنها.(1)
زمخشرى نقل مىکند که پیامبر فرمود: یا على آیا مىدانى اشقىالاولین کیست؟ فرمود: خدا و رسولش عالمتر است. حضرت فرمود: عاقر ناقة صالح. آنگاه فرمود: آیا مىدانى که کیست شقىترین از آخرین؟ باز حضرت همان جواب را تکرار فرمود و پیامبر فرمود: اشقىالآخرین، قاتل توست.(2)
او از ائمه نحو محسوب مىشود. المفصل او یکى از متون نحوى رایج و داراى شروح فراوانى است، انموذج نیز از منشآت اوست. او در زمینه علم نحو، نظریات خاصى دارد که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
1. همزه از ادات استفهام: همه علماى نحو معتقدند که همزه بر خلاف سایر ادات استفهام، حق تمامالتصدیر دارد و باقى ادوات استفهام، صدارتطلب مىباشند. معناى تمامالتصدیر آن است که بر «واو» و «فاء» و «ثم» عاطفه نیز مقدم مىشود؛ مثل: «اولمینظروا»؛ «افلمیسیروا»؛ «اثم اذا ما وقع آمنتم به» و ... .
در موارد فوق، مىبینیم که همزه استفهام در عین آن که متعلق به جمله بعد از «فاء» و «واو» و «ثم» مىباشد، بر آن مقدم شده است. زمخشرى معتقد است که همزه بر «واو» و «فاء» و «ثم» مقدم نشده، بلکه همزه بر جملهاى که قبل از ثم بوده داخل شده و آن جمله حذف شده است و چون بر این باور بوده، در موارد بسیارى به تکلّف افتاده و جملهاى را در تقدیر گرفته است.
او در آیه «افلمیسیروا» گفته است: «امکثوا فلمیسیروا» و در جمله «افنضرب عنکم الذکر صفحا» گفته است: «انهملکم فنضرب عنکم الذکر صفحا» و در «افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم» مىگوید: «اتؤمنون به فى حیاته فان مات او قتل انقلبتم» و در آیه «افما نحن بمیتین» مىگوید: «انحن مخلدون فما نحن بمیتین».(1)
لازم به ذکر است که با آن که بیضاوى و فیض کاشانى و طبرسى و ابوالسعود، هریک در تفاسیر خود معمولاً همان روش مشهور را قبول کردهاند و بین همزه استفهام و «فاء» و «واو» جملهاى را در تقدیر نگرفتهاند، ولى در ذیل آیه شریفه: «اوعجبتم ان جائکم ذکر من ربکم على رجل ...» همه اینان از زمخشرى پیروى کرده و گفتهاند: «اکذبتم و عجبتم»(2) و بیان داشتهاند که «واو» براى عطف است و معطوف علیه، محذوف است. ولى در جاهاى دیگر همین مفسّران از جمهور پیروى نمودهاند. بنابراین، مفسّران مذکور در تفاسیر خود بسیار از زمخشرى متأثر مىباشند. ولى آلوسى و ابوحیان تصریح کردهاند که این نظریه مخالف مشهور نحات مىباشد.(3)
2. أن مخففه از مثقله: علماى نحو گفتهاند: در صورتى که تخفیف حاصل شد و بر جمله فعلیه داخل شد، از عمل کردن اهمال مىشود و اگر بر جمله اسمیه داخل شود، دو وجه جایز است:
الف) اعمال، و اسم آن ضمیر شأن باشد.
ب) اهمال
ولى زمخشرى مىگوید که اسم أن در تمام حالات ضمیر شأن مىباشد.
3. زمخشرى بر این عقیده است که جمله وصفیه نیز مقترن به «واو» مىآید و سایر علما «واو» در این موارد را حالیه گرفته، مىگویند: جمله وصفیه همراه «واو» نمىآید. ابن هشام در بخش «واو» مىنویسد: دهمین معناى «واو» عبارت است از واوى که بر جمله صفت داخل مىشود تا آن را به موصوف اتصال دهد و بلکه آن را تأکید کند و فایده مىدهد که اتصاف آن امر ثابتى است. این واو را زمخشرى ثابت کرده و عدهاى نیز از او تقلید کردهاند و مواردى را بر این مورد حمل کردهاند که تمام آنها از باب «واو» حالیه مىباشد؛ مثل:
1. و عسى ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم».(1)
2. سبعة و ثامنهم کلبهم».(2)
3. او کالذى مرّ على قریة و هى خاویة على عروشها».(3)
4. و مااهلکنا من قریة الاّ و لها کتاب معلوم».(4)
علماى دیگر «واو» در این موارد را حالیه گرفتهاند؛ همانطور که ابن هشام در مغنى و ابوحیان در البحر المحیط تصریح کردهاند.(5)
4. زمخشرى معتقد است که بین انزل و نزّل فرق است و به عبارت جامعتر، بین تعدیه باب افعال و تفعیل تفاوت مىباشد. وى بر این عقیده است که باب تفعیل دلالت بر دفعه مىکند در حالى که باب افعال دلالت بر حصول تدریجى مىکند و به این مطلب مکررا تصریح کرده است؛ مثلاً در ذیل آیه سوم آل عمران: «نزّل علیک الکتاب بالحق مصدق لما بین یدیه و انزل التوراة و الانجیل» گفته است: اگر گفته شود چرا خداوند فرمود: «نزّل الکتاب» و در مورد تورات و انجیل فرمود «انزل»، در جواب گفته مىشود که چون قرآن، نجم ـ نجم، آیه ـ آیه و فراز ـ فراز نازل شد، ولى کتاب تورات و انجیل بهطور کامل نازل شد.(1)
و لذا در مقدمه کشّاف نیز گفته است: «الحمد للّه الذى انزل القرآن کلاما مؤلفا منظما و نزّله بحسب المصالح منجما.»(2)
این نظریه زمخشرى را راغب اصفهانى نیز در مفردات تبعیت کرده است(3) و در ماده انزل و نزّل بدان تصریح فرموده. علاّمه طباطبایى نیز در المیزان بسیار از این نظریه زمخشرى متأثر است.(4) ولى ابن هشام که در قرن هفتم برجستهترین نحوى عصر بوده است، به شدّت با نظریه زمخشرى مخالفت کرده و آن را نپذیرفته است.(5)
5 . تضمین نیز یکى از نکتههایى است که زمخشرى در کشّاف بدان اهمیت بسیار داده و کمتر کسى قبل از زمخشرى به این وسعت از آن استفاده نموده است.
ابن هشام درباره تضمین در مغنى آورده است: «قد یشربون لفظا معنى لفظ فیعطونه حکمه و یُسمّى ذلک تضمینا و فائدته ان تؤدى کلمة مؤدى کلمتین.»(6) زمخشرى فوقالعاده در کشّاف از این مقوله نام برده و از آن بهره جسته است و مفسّرانى مثل علاّمه آلوسى در روح المعانى و علامه طباطبایى در المیزان نیز در این جهت از زمخشرى متأثر شدهاند. همینطور طبرسى در جوامع الجامع، ولى در مجمع البیان ذکرى از آن نیافتم. البته قبل از زمخشرى نیز در آثار ابومسلم اصفهانى دیده شده است.(7)
نگارنده مدعى نیست که تضمین از ابداعات زمخشرى است، بلکه مقصود آن است که زمخشرى بسیار به آن توجه داشته و سایر مفسّران به آن کمتر عنایت کردهاند.(8)
زمخشرى در کتب خود مواردى از ضعف علمى خلفا اظهار داشته است و در این راه تعصب به خرج نداده است. وى در مواردى به نقل اینگونه مطالب پرداخته است.(1)
مناسب است که به یک نمونه از این موارد اشاره کنیم:
او در ذیل آیه شریفه «و فاکهة و ابّا» گفته است:
و عن ابى بکر (الصدیق) انه سأل عن الابّ فقال اىّ سماء تظلّنى و اىّ ارض تقلّنى اذا قلت فى کتاب اللّه ما لا علم لى به. و عن عمر انه قرأ هذه الآیة فقال: کلّ هذا عرفناه فما الابّ؟ ثم رفض عصا کانت بیده و قال هذا و اللّه هو التکلّف و ما علیک یا ابن امّ عمر ان لاتدرى ما الابّ ثم قال: اتّبعوا ما تبین لکم من هذا الکتاب و مالاً، فدعوه.
زمخشرى پس از آن، مىگوید: اگر گفته شود که این سخنان نهى از تتبع معانى قرآن و بحث از مشکلات آن دارد، مىگوییم: اینگونه نیست، بلکه همت قوم بر عمل به آیات قرآن بوده و مشغول شدن به چیزهایى از علوم که در عمل نیاید، در نزد آنها تکلّف بوده است. خلیفه اراده کرده که آیه در مقام امتنان بر انسان وارد شده و از انسان شکر مىخواهد و از مفهوم آیه فهمیده مىشود که «ابّ»، بعض آن چیزى است که خداوند آن را در زمین براى انسان رویانیده است؛ پس بر تو باد به شکر آنچه براى تو روشن است و وقت خود را مشغول به معناى «ابّ» و شناخت گیاه خاص نکن.(2) جریان جواب خلیفه دوم از معناى ابّ را اکثر لغویین، از جمله ابن اثیر آوردهاند(3) و علاّمه امینى در کتاب گرانسنگ الغدیر فرموده است: ابن حجر عسقلانى ادعا کرده که این کلمه مدخوله مىباشد و لذا بر
خلیفه مخفى مانده است.(4)
1. احمدبن محمد، وفیات الاعیان، ج5، ص169؛ یاقوت حموى، معجم الادباء، ج5، ص489؛ عبدالرحمان شیولى، بغیة الوعاة، ج2، ص279؛ محمدعلى مدرس، ریحانة الادب، ج2، ص379؛ شیخعباس قمى، الکنى و الالقاب، ج2، ص298؛ زمخشرى، ربیع الابرار، ج1، ص5 ؛ خوانسارى، روضات الجنات، ج8، ص118.
2. یاقوت حموى، معجم الادباء، ج5، ص489.
3. خوانسارى، روضات الجنات، ج8، ص126؛ احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج5، ص169.
1. سمعانى، الانساب، ج3، ص163.
2. خوانسارى، روضات الجنات، ج8، ص118.
3. احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج5، ص169.
4. شیخعباس قمى، الکنى و الالقاب، ج2، ص300.
5. یاقوت حموى، معجم الادباء، ج5، ص489.
6. سیوطى، بغیة الوعاة، ج2، ص279.
7. سمعانى، الانساب، ج3، ص163.
1. یاقوت حموى، معجم الادباء، ج5، ص491.
2. علامه حلى، نهج الحق.
3. خوانسارى، روضات الجنات، ج8، ص120.
4. همان
1. نگارنده درباره مجمع البیان و همینطور جوامع الجامع نوشتهاى مختصر دارد که در آن پارهاى از نظریات طبرسى مطرح شده است.
2. محقق حلى، مسالک الافهام، ص7؛ طبرسى، مجمع البیان، ج5، ص224.
1. مقدس اردبیلى، زبدة البیان، ص50 .
2. طبرسى، مجمع البیان، ج1، ص301.
3. شیخ انصارى، رسائل، ج1، ص109 و 112.
1. یاقوت حموى، معجم الادباء، ج5، ص491.
1. ابن حجر، دائرةالمعارف اسلامى، ج6، ص224.
2. محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج1، ص390.
1. محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، ج6، ص604 .
1. بقره/ 228
2. طلاق/ 1
3. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص271.
4. بقره/ 196
1. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص239.
2. مقدس اردبیلى، زبدة البیان، ص235.
3. مائده/ 6
4. بحرانى، حدائق، ج4، ص332؛ شیخ بهایى، مشرق الشمسین، ص362؛ حاشیه کنز العرفان، ج1، ص27.
1. فاضل مقداد، کنز العرفان، ج1، ص22.
2. زمخشرى، کشاف، ج1، ص511 .
1. احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج5، ص170.
1. خوانسارى، روضات الجنات، ج8، ص125.
2. مجله مقالات و بررسیها، سال 1355، شماره 25 و 26.
3. ال عمران/ 31
4. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص353.
1. یوسف/ 24
1. زمخشرى، کشّاف، ج2، ص457.
1. مائده/ 55
2. مَرِجا اى قَلِقا غیر ثابت. (الصحاح)
3. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص649 .
1. براى اطلاع بیشتر ر.ک: زمخشرى، کشّاف، ج1، ص369، و ج2، ص343.
2. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص237ـ 245، 252، 257، 319، 376، 391، 434، 459؛ ج2، ص194، 200، 231، 234، 235، 652، 688، 694، 700؛ ج3، ص39، 146، 501؛ ج4، ص132، 228، 247، 353، 364، 374، 375، 377، 430، 490، 670، 699 .
3. انعام/ 26
4. زمخشرى، کشّاف، ج2، ص14.
5. قصص/ 56
1. زمخشرى، کشاف، ج3، ص422.
2. علاّمه امینى، الغدیر، ج7، ص330.
3. از جمله آن مناقشهها، موارد زیر است:
1. زمخشرى، کشّاف، ج3، ص164 (افسانه غرانیق)
2. ج3، ص540 (ماجراى زینب بنت جحِش)
3. ج4، ص422 و ج2، ص14 (ایمان ابوطالب)
4. ج1، ص251 (بقره/ 207)
5 . ج2، ص294 (توبه/ 80)
6 . ج2، ص651 (اسراء/ 11)
7. ج4، ص562 (تحریم/ 1)
که بسیارى از اینها در مقاله «تحریف» شماره 1 و 2 پژوهشهاى قرآنى آمده است.
1. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص150.
2. همان، ص166.
3. همان، ص397.
4. همان و نیز ر.ک: ج1، ص206، 222، 226، 256، 260، 262، 268، 456، 508، 622، 688، و ج2، ص432، 518، 742.
5. مامقانى، تنقیح المقال، ج2، ص264.
1. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص358 و نیز ر.ک: ج1، ص358، 369، 514، 649 و ج3، ص47 و 514 و ج4، ص10، 212، 220، 243، 414، 420، 573، 600، 630، 670، 684 .
2. همان، ج2، ص121.
1. ابن هشام، مغنى، ج1، ص23.
2. زمخشرى، کشاف، ج2، ص115؛ فیض کاشانى، صافى، ج2، ص209؛ بیضاوى، تفسیر القرآن الکریم، ج2، ص87؛ طبرسى، جوامع، ج1، ص53؛ فخر رازى، تفسیر ابىالسعود، ج3، ص236.
3. شیخ بهایى، النهر الماد، ج1، ص818؛ آلوسى، روحالمعانى، ج8، ص153.
1. بقره/ 216
2. کهف/ 22
3. بقره/ 259
4. حجر/ 4
5. ابن هشام، مغنى، ج1، ص477.
1. زمخشرى، کشّاف، ج1، ص336.
2. همان، مقدمه.
3. راغب اصفهانى، مفردات راغب، ص479.
4. محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج3، ص7 و 19 و ج20، ص261.
5. ابن هشام، مغنى، ج2، ص679 .
6. همان، ص180، 897 .
7. محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج3.
8. ر.ک: کشّاف، ج1، ص212، 230، 271، 243، 351، 403، 406، 441، 612، 648 و ج2، ص3، 444، 458، 530،
559، 717 و ج3، ص194، 521 و ج4، ص474، 608، 628 .
1. زمخشرى، کشاف، ج1، ص486، 491، 549، 573، 679 .
2. همان، ج4، ص705.
3. ابن اثیر، النهایه، ج1، ص13.
4. علامه امینى، الغدیر، ج6، ص99 .